روزبه کردونی، مشاور وزیر و مدیرکل حوزه وزارتی وزارت میراثفرهنگی، گردشگری و صنایعدستی در یادداشتی نوشت: در شبهای ملتهب بحران دوازدهروزه، رخدادی در میان ایرانیان رقم خورد که عظمت و شکوه آن هرگز از حافظه جمعی ما زدوده نخواهد شد.
نه فقط در خیابانهای ایران، که هزاران کیلومتر آنسوتر، در اقصینقاط جهان، ایرانیانی که سالهاست از وطن دورند، بیدعوت و بیدستور، اما با دلی سرشار از «ایران»، ایستادند.
آنان که شاید سالهاست کارت شناساییشان دیگر به زبان فارسی نیست، اما هویتشان را هنوز با صدای شجریان، عطر نوروز، واژگان فردوسی و حافظ، و با خاطراتِ خاک وطن معنا میکنند.
حتی آنان که گلهمند، رنجدیده و قربانی بیعدالتیاند، در آن روزهای دشوار، بیهیچ تردیدی کنار ایران ماندند.
این ایستادگی، صرفاً واکنشی احساسی نبود؛ بلکه یادآوری حقیقتی بنیادین بود: ایرانی «حتی در دورترین نقطه دنیا»دیگری نیست؛ خویشاوندی است از جنس ما، بخشی از همان پیکر زخمی اما زندهای که نامش وطن است.
در آن لحظات، مرزها و ویزاها رنگ باختند. آنچه برجای ماند، پیوندی بیواسطه، عاطفی و سترگ بود؛ اتحادی بینام، بیپرچم و بیجناح، اما ژرف و انسانی.
دوازده روز، وطن در فشار بود؛ اما ایرانیان دور از وطن، زیر بار بیتفاوتی نرفتند. ایستادند.
هیچکس از آنان نخواسته بود. آنانی که خود را سالها طردشده میدانستند، نه از سر فراموشی فرهنگ وطن، که از سر بیپناهی و بیاعتمادی، کنار ایستاده بودند.
اما همینها، با همه زخمها، با قلبی پر از ایران، پای وطن ایستادند.
اکنون زمان پرسش فرا رسیده است:
آیا میتوان بر آنان که در سختترین لحظات در کنارمان بودند، همچنان سایه سوءظن افکند؟
آیا نباید این سرمایه عاطفی و هویتی را به رسمیت شناخت و از آن صیانت کرد؟
در ادبیات جامعهشناسی سیاسی، «دیاسپورا» صرفاً به معنای مهاجر نیست؛ بلکه شبکهای زنده از حافظه، زبان، فرهنگ و احساس است که ریشه در یک جغرافیای تاریخی دارد.
این شبکه، اگر با احترام، عقلانیت و تدبیر راهبردی مدیریت شود، میتواند به یکی از بزرگترین منابع سرمایه انسانی، اجتماعی و فرهنگی ایران بدل شود.
دیاسپورا میتواند بازگردد؛ اما نه فقط با بلیت هواپیما، بلکه با احیای پلی که سالها پیش فروریخت: پل اعتماد، پل احترام، پل گفتوگو.
دعوت اخیر سیدرضا صالحی امیری، وزیر میراثفرهنگی، گردشگری و صنایعدستی برای بازگشت ایرانیان خارجنشین و تأکید بر اینکه «برای آنان فرش قرمز پهن میکنیم»، صرفاً یک اقدام اداری نبود؛ بلکه پژواکی روشن از رویکرد هوشمندانه و انسانی رئیسجمهور پزشکیان بود؛ رویکردی که بهروشنی میگوید: «ایرانی خارجنشین، مسئله نیست؛ از ما و بخشی از راهحل است.»
او را نباید در دایره تهدید و طرد دید؛ بلکه باید از دایره «دیگری» به منظومه «ما» وارد کرد.
سالها روایت مسلط از مهاجر ایرانی، روایتی آغشته به شک و بیاعتمادی بود؛ اکنون اما، این دولت اراده کرده تا روایتی تازه خلق کند: روایت بازگشت.
روایتی که نه فقط با اصلاح سیاستها، بلکه با چرخش در نگاه و بازنگری در ادبیات سیاسی و فرهنگی کشور آغاز شده است: چرخش از نگاه امنیتی به پیوندسازی تمدنی؛ از سیاست مرزها، به سیاست دلها.
دولتی که میداند اگر خواهان بازگشت نخبگانش است، باید نخست، روایت طرد را اصلاح کند.
باید بپذیرد که روزی خود، پلی را ویران کرده که امروز چشمانتظار عبور از آن است.
در این چارچوب، اهمیت ویژهای دارد که دعوت برای بازگشت، از سوی وزیر میراثفرهنگی، گردشگری و صنایعدستی هم مطرح میشود؛ چراکه «ایران» و «میراث» مهمترین داراییهای فرهنگی و نمادین ما برای ترمیم این زخماند.
ایران و میراث، نه صرفاً بهمثابه یک دستگاه دولتی، که همچون زبان مشترکِ هویت، احساس و خاطره جمعی ایرانیان، در هر کجای جهاناند.
زبان زندهای که حتی آن مهاجرِ منتقد یا معترض، هنوز در ناخودآگاه خویش با آن زندگی میکند؛ با نوروز، با شعر سعدی، با کاشی گوهرشاد، با یک بشقاب فیروزهکوب.
همانجا، همان لحظه، نقطه آغاز بازسازی پلهاست.
زبان میراث، هنوز زبان مشترک ماست؛ زبان مردم، زبانی که سیاستورزان شاید نیاموخته باشند، اما مردم آن را خوب میفهمند.
مردم بلدند چگونه با یک تصنیف، یک عکس، یک شعر کوتاه، پیوند را زنده نگه دارند.
ماجرای بازگشت، تنها به باند فرودگاه ختم نمیشود؛ به آن لحظهای ختم میشود که وطن، با صدایی آرام اما استوار بگوید: «ما هنوز به تو باور داریم.»
فقط در آن لحظه است که پروازها مسیر بازگشت را مییابند.